رویای دیده شدن در خارج از کشور

فهیمه رضاقلی
فهیمه رضاقلی
رویای دیده شدن در خارج از کشور

ماندن یا رفتن، دوراهی دشواری است؛ آدمی به‌طور ذاتی تمایل به حفظ نقطۀ امن خود و آنچه به آن عادت کرده، دارد و زمانی حاضر به بیرون آمدن از نقطۀ امن خود می‌شود که آن نقطه، دیگر امن نباشد. امنیت اقتصادی، آزادی فعالیت و تفریح و توانایی پس‌انداز و برنامه‌ریزی برای آینده، از معیارهای اساسی برای احساس امنیت انسان در محل زندگی و زادگاهش است. وقتی هر یک از این موارد یا در بدترین شرایط، همۀ این معیارها متزلزل شود، انسان ناچار از انتخاب بین ماندن و تحمل شرایط طاقت‌فرسا یا رفتن و تاب آوردن دشواری‌های مهاجرت می‌شود. بر اساس نظرسنجی موسسۀ کیو، از هر سه ایرانی یک نفر مایل به مهاجرت است. تمایل به مهاجرت در ایران تقریباً دو برابر میانگین جهانی و نیز بالاتر از میانگین منطقه است. افزایش مشکلات اقتصادی که از عوامل اصلی مهاجرت در سال‌های اخیر بوده، شرایط زندگی برای برخی اقشار را دشوارتر از دیگران کرده است. هنرمندان در کشور ما سال‌هاست از ابتدایی‌ترین حقوق خود محروم هستند و با محدودیت‌ها و محرومیت‌های متعددی دست و پنجه نرم می‌کنند. دشوارتر شدن شرایط اقتصادی و اجتماعی، آن‌ها را بیش از دیگران در مضیقه قرار داده است.

با «حمیدرضا شش‌جوانی»، دکترای اقتصاد فرهنگ، در مورد تبعات مهاجرت هنرمندان برای جامعه و خود هنرمندان و دشواری‌های مهاجرت برای هنرمندان گفت‌وگو کردیم. «حمیدرضا شش‌جوانی» در رشته‌های جامعه‌شناسی، اقتصاد فرهنگ و سیاست‌گذاری فرهنگی تحصیل کرده و از بنیان‌گذاران رشتۀ اقتصاد فرهنگ و هنر در دانشگاه‌های ایران است. او عضو پیوستۀ انجمن‌های بین‌المللی اقتصاد فرهنگ و مطالعات بازار هنر است. شش‌جوانی چند سال در سوئیس و هلند زندگی کرده و تجربۀ تحصیل، سفر و زندگی در کشورهای مختلف را داشته و شرایط زندگی و فعالیت مهاجران ایرانی در کشورهای مختلف را از نزدیک دیده است. کتاب‌های «کارآفرینی هنر و توسعه اقتصادی»، «بررسی اجمالی موانع سهم فرهنگ در اقتصاد»، «اقتصاد هنر معاصر» و «چرا هنرمندان فقیرند؟»، بخشی از کتاب‌های تألیفی و ترجمۀ اوست. شش‌جوانی، مشاور اقتصاد فرهنگ در پارک ملی علوم و فناوری‌های نرم و صنایع فرهنگی، دفتر مطالعات راهبردی و دبیرخانه اقتصاد فرهنگ و هنرو مشاور کپی‌رایت در وزارت دادگستری بوده و سابقۀ عضویت در کارگروه فرهنگ و هنرِ شورای برنامه‌ریزی آموزشی دانشگاه جامع علمی کاربردی را نیز دارد.

مدتی است که بیش از گذشته شاهد مهاجرت قشرهای مختلف مردم از کشور هستیم. طبق بررسی‌های انجام‌شده، مشکلات اقتصادی، محدودیت‌های سیاسی و مذهبی و تمایل به پیشرفت و اخذ مدارج علمی بالاتر به‌عنوان مهم‌ترین عوامل و انگیزه‌های مهاجرت، مطرح شده؛ فکر می‌کنید در حال حاضر، هنرمندان بیشتر با چه انگیزه و دلایلی اقدام به مهاجرت می‌کنند؟

نمی‌دانم که آیا مهاجرت هنرمندان از میانگین مهاجرت سایر مردم بیشتر است یا نه. چون داده‌ها شخصی است و بعید است بتوان اطلاعات دقیقی به دست آورد. معاونت علمی ریاست جمهوری که تصورش این است که مهاجرت معکوس است و نخبگان دارند به کشور برمی‌گردند. فکر نمی‌کنم انگیزۀ هنرمندان خیلی متفاوت از انگیزۀ سایر مردم باشد. حتی تصور می‌کنم هنرمندان کمتر از بقیۀ مردم قادر به مهاجرت هستند. وقتی راجع به هنرمندان حرف می‌زنیم، باید بدانیم راجع به دو دسته آدم صحبت می‌کنیم؛ یک‌سری هنرمندان در بازار اولیه هستند، هنرمندانی که خیلی نمی‌توانند بفروشند و از نظر مالی خیلی قوی نیستند؛ زندگی‌شان از راه هنر نمی‌گذرد و مجبورند کارهای دیگری انجام دهند؛ این گروه از هنرمندان امکانات کمتری نسبت به بقیه برای مهاجرت دارند. واقعیتش این است که به هر یک از کشورهای مهاجرپذیر مثل استرالیا، کانادا یا نیوزلند بخواهید بروید، بهتر است پول داشته باشید. هزینه‌های گرفتن وکیل و ... باعث می‌شود بیشتر طبقۀ مرفه بتوانند اقدام به مهاجرت کنند. از طرف دیگر، خیلی از هنرمندان در بازار اولیه، مهارت‌های زبانی لازم برای رفتن را ندارند یا برایشان دشوار است و ترجیح می‌دهند کار هنری را به‌عنوان کار مورد علاقه‌شان انجام دهند. از نظر من همان‌طور که مردم از همۀ اقشار دارند می‌روند، هنرمندان هم می‌روند؛ اما در بازار ثانویه ماجرا متفاوت است. احتمالاً هنرمندان یکی، دو باری هم قبلاً خارج از کشور رفته‌اند و تجربه‌هایی دارند. در بازار ثانویه اغلب کسانی که جزو هنرمندان بالاتر از معمول هستند، قرار دارند که از امکانات بیشتری برای رفتن به خارج از کشور برخوردارند و تجربۀ رفتن را هم دارند؛ اما دلایل مهاجرت هنرمندان فقط این‌ها نیست. میل فزاینده به رفتن از زمان وضع تحریم‌ها علیه کشور شروع شد؛ لوازم هنری گران شد، هزینه‌های تولید بالا رفت و این در حالی بود که دستمزد خدمات هنری تغییر نکرده بود. تولید پایین آمد و سفارش‌های هنری کم شد و همچنان این روند ادامه دارد. مشاغل جانبی هنر، مثل آموزشگاه‌ها کم‌رونق شد و با شیوع کرونا کمتر هم شد. مصرف فرهنگی خانوارها کم شد، منابع مالی مؤسسات هنری کم شد، خدمات مبتنی بر رویداد مثل جشنواره‌ها و نمایشگاه‌ها بسیار کم شد و اساساً پروژه‌ها، گروه‌ها، سالن‌ها و اجراهای هنری کوچک شدند، برای اینکه بتوانند از پسِ هزینه‌ها برآیند. سفارش‌های خارجی متوقف شد. اسپانسرهای خارجی که در بازار فعال بودند مثل سامسونگ، به دلیل تحریم‌ها حذف شدند. مجموع این مسائل، هنرمندان را تحت‌فشار مالی قرار داد. در چنین شرایطی هنرمندان تلاش می‌کنند به رویای آزادی مالی که تصور می‌شود در بیرون کشور باشد، دست پیدا کنند که البته به نظر من در واقعیت هم آن‌گونه که تصور می‌شود، نیست.

ادامه مطلب را در شماره ۵۷ سرمشق مطالعه کنید

مشقِ مهاجرت

شیما هاشمی
شیما هاشمی
مشقِ مهاجرت

مقولۀ مهاجرت چند سالی است که در ایران پررنگ‌تر از همیشه شده؛ اوضاع نابسامان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، تأثیر مستقیمی بر این روند داشته و باعث شده افراد زیادی از قشرهای مختلف جامعه فکر مهاجرت را در سر بپرورانند. شاید در گذشته اکثر افراد برای کسب مهارت یا تحصیل در دانشگاه‌های مهم و سرشناس دنیا مهاجرت می‌کردند و اغلب هم برای زندگی و ادای دین به کشور برمی‌گشتند، اما در سال‌های اخیر دلایل مهاجرت بنیادی‌تر شده است. خیلی از افراد حتی برای داشتن کمی رفاه و آرامش بیشتر خود و خانواده‌شان، با بیم و امید فراوان، رخت مهاجرت بر تن می‌کنند و تمام داشته و نداشتۀ عمرشان را به زور در چمدانی نه‌چندان بزرگ می‌چپانند و با چشمی پر از اشک، دلی پر از امید و ذهنی پر از ترس، با قدم‌هایی لرزان اما مصمم، از پله‌های هواپیما بالا می‌روند. گروهی دیگر تنها و تنها به‌خاطر فرزندان‌شان و ترس از آیندۀ نامشخص و بی‌ثباتِ کشور، پا روی دل خود می‌گذارند و حاضر‌ می‌شوند بعد از عمری کار کردن، در سنی که نیاز به استراحت دارند، خود را به چالش بکشند و در یک کشور غریب از صفر شروع کنند و تضمین آیندۀ فرزندان‌شان و خوشحالی آن‌ها را مقدم بر خواسته و دل خود بدانند. عده‌ای حتی تنها هدف زندگی و کار کردن‌شان را فراهم آوردن اندوخته‌ای می‌دانند برای فرستادن فرزندان‌شان به سایر کشورها در چند سال آینده؛ اما مقولۀ مهاجرت، پیچیدگی‌های زیادی دارد و آن‌ را به تیغ دو لبه تشبیه کرده‌اند. شاید در آن سوی مرزهای ایران زندگی‌ای بهتر و شادتر در انتظارمان باشد، اما برای به دست آوردنش باید بهای گزافی داد. بهایی که با هیچ دلار و یورویی قابل خریدن نیست. بهایی از جنس دلتنگی؛ دلتنگی برای همۀ داشته‌هایی که زمانی داشتن‌شان برایمان خیلی ساده و بی‌اهمیت بوده و بعد از مهاجرت دلتنگ شدن برایشان نه‌تنها خنده‌دار نیست، بلکه گاهی عذاب‌آور هم می‌شود؛ دلتنگیِ بوی نان سنگک، زولبیای داغ افطارهای رمضان، بوی نم دیوارهای کاهگلی، یک استکان چایِ خانۀ مادربزرگ؛ حتی دلتنگی شنیدن صدای نان خشکی که هر روز مانع خوابت می‌شد و کلی لعن و نفرینش می‌کردی؛ اما مهاجرت همیشه هم بد نیست، اینکه بدانی و بخواهی برای به دست آوردن یک هدف بزرگ‌تر مهاجرت کنی و بعد از رسیدن به هدفت هر زمان که خواستی بتوانی به کشور خود برگردی و شرایط زندگی و کار همسان یا بهتر از کشوری که به آن مهاجرت کردی، مهیا باشد، مهاجرت را شیرین و دلخواه می‌کند و فرصتی برای کسب تجربه و دانش بیشتر و حتی گردش و تفریح.

آنچه که تاکنون مطالعه کردید مقدمه‌ای کوتاه بود برای پرداختن به موضوعی بزرگ و پیچیده به نام مهاجرت که در این شمارۀ «سرمشق» به آن پرداخته‌ایم؛ در همین راستا با دو تن از هنرمندان کرمانی که برای ادامۀ کار هنری خود مهاجرت را انتخاب کرده‌اند گفت‌وگویی داشتیم؛ در اینجا شما را دعوت می‌کنم به خواندن گفت‌وگو با «انیس بیگ‌زاده» که در سال‌های ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۴ مدیر گالری هنری «فریاد» در کرمان بود و «نازنین محمدی» که از سال ۱۳۹۲ تا ۱۴۰۰ در تهران آتلیۀ عکاسی داشته است.

کمی از خودتان بگویید.

انیس بیگ‌زاده: ۳۶ سال سن دارم. رشتۀ تحصیلی و‌ کاری‌ام قبل از مهاجرت، نقاشی بود و بعد از مهاجرت در رشتۀ سرامیک مقطع ارشد مشغول به کار و تحصیل هستم. شش سال و نیم است که به شیکاگو مهاجرت کرده‌ام.

نازنین محمدی: ۳۵ سال سن دارم. فارغ‌التحصیل رشتۀ نقاشی از دانشگاه شاهد تهران هستم. قبل از مهاجرت، در حرفۀ عکاسی مشغول بودم و الآن هم مشغول به همین کار هستم. کمتر از یک‌ سال است که به فرانسه مهاجرت کرده‌ام.

چه شد که مهاجرت کردید؟

بیگ‌زاده: چون به‌عنوان یک زن، مخصوصاً یک زنِ هنرمند در شهر و کشور خودم هیچ جایگاهی نداشتم. با وجود همۀ تلاش‌هایی که کردم اما نتیجه‌ای از پیشرفت پیشِ رویم نبود.

محمدی: اصلی‌ترین دلیلی که من مهاجرت کردم این بود که همیشه به‌عنوان یک انسان دوست داشتم در حرکت باشم زمانی که کوچک‌تر بودم همیشه با پدرم در سفر بودم و در زمان دانشجویی هم از کرمان به تهران رفتم. در کل این جابه‌جایی‌ها در کار و شیوۀ زندگی من، همیشه باعث رشد شخصیتم شده است. از طرفی، برای کسب تجربۀ فضاهای هنری جدید احساس کردم که در این مقطع از زندگی باید جایی غیر از ایران را برای زندگی و‌ کار انتخاب کنم به‌خصوص برای خلق اثر هنری نیاز داشتم فضای بازتری برای خودم ایجاد کنم.

مهم‌ترین دغدغۀ شما به‌عنوان یک هنرمند قبل و بعد از مهاجرت چه بوده؟

بیگ‌زاده: در مورد خودم، ثابت‌قدم ماندن در هدف و مسیری که برای اکنون و آیندۀ زندگیِ هنری‌ام در نظر دارم؛ اما از دید کلی، چیزی که بعد از مهاجرت گاهی اوقات من را عمیقاً به فکر فرو می‌بَرد و خیلی ناراحتم می‌کند، امکاناتی است که اینجا برای هنرمندان فراهم شده، اما در ایران نیست. با اینکه قیمت‌ها نسبتاً بالاست، اما انواع و اقسام کیفیت‌ها یافت می‌شود و تنوع محصولات و متریال‌ها به حدی بالاست که گاهی برایم گیج‌کننده می‌شود. یادم می‌آید اولین باری که به فروشگاه لوازم هنری رفتم، ساعت‌ها آنجا بودم و بین قفسه‌ها از این طرف به آن طرف فروشگاه می‌رفتم؛ تپش قلب گرفته بودم با یک بغضِ بزرگ در گلویم؛ حتی کاربرد و نحوۀ کار با خیلی چیزها را نمی‌دانستم. یادم هست که خانم فروشنده چند بار آمد و پرسید می‌توانم در انتخاب چیزی که می‌خواهید کمک‌تان کنم؟ و من با بغض گفتم فقط من را تنها بگذار.

محمدی: قطعاً اولین و مهم‌ترین مسئله در مهاجرت برای هنرمندان و دیگر اقشار، زبان و نحوۀ ارتباط با جامعه است. بعد از مهاجرت تا مدت‌ها چالش هماهنگ شدن با فرهنگ متفاوت از فرهنگ خودمان را داریم. این آشنایی با فرهنگ جدید و تفاوتش با فرهنگ و تاریخ ایران می‌تواند یکی از دغدغه‌های مهم برای هنرمندان باشد. هر انسانی هزاران ایده، فکر و دغدغه می‌تواند داشته باشد که یک هنرمند با تغییر در زاویۀ نگاهش نسبت به دیگر اقشار جامعه می‌تواند همان دغدغه‌ها را تبدیل به آثار هنری کند. درواقع از هنرش برای بیان دغدغه‌هایش استفاده می‌کند. این دغدغه‌ها برای من هم به همین صورت بود و هرگز از بین نرفت؛ فقط نسبت به زمان و موقعیت اجتماعی و سیاسی که در آن بودم و امروز هستم تغییراتی کرده‌اند.

آیا توانسته‌اید خود را با فرهنگ جدید وفق دهید و در هنرتان نمود داشته یا فقط بستر و مکان شما به‌عنوان یک هنرمند عوض شده و شما همان راه قبل را ادامه می‌دهید؟

بیگ‌زاده: تا حدودی در وفق دادن خودم با محیط جدید موفق بوده‌ام اما به هر حال فرهنگ و ریشۀ هویتیِ من کاملاً در کارهایم نمود دارد و در مجموعۀ اخیرم به نام «ایران» تعمدانه خواسته‌ام که هویتم را پررنگ‌تر جلوه دهم.

محمدی: قطعاً تلاش می‌کنم که با شناخت فرهنگ و محیط جدید، بستر مناسبی برای تغییرات ذهنی ایجاد کنم و در ادامۀ مسیری که تا اینجا داشتم، بتوانم فضای جدید و نویی در کارهایم ایجاد کنم.

ادامه مطلب را در شماره ۵۷ سرمشق مطالعه کنید

نقاش کـرمانی در مون‌مارتِ پاریس

شیما هاشمی
شیما هاشمی
نقاش کـرمانی در مون‌مارتِ پاریس

همه چیز از کلاس استاد امام شروع شد. یک کلاس نقاشی خیلی ساده و معمولی در دانش‌سرای هنر با سی، چهل دانش‌آموز. اولین استاد نقاشیِ طاهره نخعی؛ همان استادی که با به تصویر کشیدنِ کافه‌ای در مون‌مارتِ پاریس و هنرمندانی که در این کافه برای نمایش آثار و بحث و گفت‌وگو در مورد آن‌ها دور هم جمع می‌شدند، اولین جرقه‌های سفر به پاریس را در ذهن او روشن کرد. آرزوی دختر شانزده سالۀ‌ کرمانی در سال ۱۳۵۶؛ همان سال‌هایی که نه اینترنتی بود و نه تلفن همراهی؛ در شهری در کویری‌ترین نقطۀ ایران به دور از امکانات پایتخت، رسیدن به این رویا دور از ذهن می‌نمود، ولی او، آن‌ را در حد آرزویی دست‌نیافتنی سال‌ها در گوشۀ ذهن و دلش با خود حمل کرد. این است جادوی معلمی، معلمی که در هنرستانی معمولی درس عشق می‌داد و دلدادگی؛ دلدادگی به هنر و نقاشی؛ با کمترین امکانات، دری به جهانی زیبا، رمزآلود و پرچالش، باز و دنیای نوجوانیِ خیلی‌ها را دگرگون می‌کرد؛ جادویی که ذهن طاهره را در همان نوجوانی به پاریس پرواز داد و خود را در آن کافه کنار آن هنرمندان در حال تحلیل نقاشی‌هایش دید؛ رویای دیدن آن محله‌ها و آن کافه برایش تبدیل به یک آرزو شد تا جایی که خیال‌پردازی‌های نوجوانی‌اش بالاخره به واقعیت تبدیل شد و او را در سال ۲۰۰۸ ساکن پاریس کرد.

اولین بار وقتی از او خواستم برایم از پاریس و تجربیاتش بگوید، کمی با بی‌حوصلگی جواب پیام‌هایم را داد. مصاحبه‌ای از مجله را که با خانم دژاکام انجام شده، برایش فرستادم و مصرانه از او خواستم که برایم حرف بزند از همۀ آنچه که می‌داند و دیده تا شاید گفته‌هایش چراغ راهی باشد برای نوجوانی ۱۶ ساله؛ این می‌شود که دل به سؤالاتم می‌دهد و من ‌را مهمان گپ و گفتی می‌کند که در ادامه خواهید خواند.

«طاهره نخعی» با نام هنری «مهری نخعی» متولد۱۳۴۰ فارغ‌التحصیل کارشناسی نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران که اکنون در یکی از بزرگ‌ترین مراکز فرهنگی هنری جهان، تپۀ مون‌مارت، دهکده‌ای درون‌شهری در پاریس که زمانی خانۀ هنرمندانی چونسالوادور دالی،کلود مونه،ونسان ونگوگ و پابلو پیکاسوبوده، مشغول به کار و فعالیت هنری است. خودش در مورد سیر هنری که از نوجوانی تا میان‌سالی طی کرده این‌گونه می‌گوید: «در دانش‌‌سرای هنر با زنده‌یاد آقای محمد امام، اولین بار نقاشی را شروع کردم و آقایان مؤدب، درخشانی، خرسندی و علی دژاکام هم از اساتید من در آن دوران بودند. زمانی که فقط شانزده سال داشتم، آقای امام در مورد هنرمندانِ پاریس حرف می‌زدند و برای ما توضیح می‌دادند که در مون‌مارت و در یک کافه‌ای در پاریس، هنرمندان دور هم جمع می‌شوند و آثارشان را به نمایش می‌گذارند. رویای من این بود که روزی به پاریس بیایم و این کافه را از نزدیک ببینم. آقای امام این‌قدر در مورد هنر و نقاشی با ما حرف می‌زدند که من واقعاً شیفتۀ این هنر شدم و دوست داشتم آن را ادامه دهم. وقتی فارغ‌التحصیل شدم با یکی از کلاس‌های کنکور جهت آموزش دانش‌آموزان همکاری می‌کردم؛ بعد از آن، در رشتۀ فرش دانشگاه باهنر، طراحی تدریس می‌کردم. با دانشگاه الزهرا هم در زمان ریاست خانم نامجو و تدریس آقای امام همکاری داشتم و در هنرستان سوره هم تدریس می‌کردم و در کنار همۀ این‌ها خودم یک آموزشگاه هنری با نام «مربع» داشتم که با یک شاگرد شروع کردم و بعد از یک ‌سال به۱۵۰ شاگرد رسید. آموزشگاهم محبوبیت خوبی در بین هنرجویان پیدا کرده بود. هر سال نمایشگاهی از آثار هنرجویان دانشگاه و آموزشگاه می‌گذاشتم و گاهی در کنار کارهای آن‌ها تعدادی از آثار خودم را هم ارائه می‌دادم. از آن‌جایی که من خیلی علاقه داشتم برای ادامۀ تحصیل به پاریس بیایم، برای دانشگاه سوربن فرانسه اپلای کردم؛ در سال ۲۰۰۳-۲۰۰۴ پذیرش گرفتم و با یک ویزای شش‌ماهه به پاریس آمدم که سه ماه آن ‌را به کلاس زبان رفتم؛ اما نمرۀ زبان را نیاوردم و مجبور شدم به ایران برگردم و در سال ۲۰۰۸ مجدداً با پسر کوچکم که چهارده سالش بود به پاریس برگشتم.»

تقدیر، او را دو بار به پاریس می‌آورد، بار اول ناکام می‌ماند ولی این باعث نمی‌شود دست از تلاشش بردارد و دوباره برای رسیدن به هدفش تلاش می‌کند و این‌بار موفق می‌شود. زندگی در کشوری غریب با پسری نوجوان، چالش‌هایی به همراه دارد اما او که راه و هدفش مشخص است به استقبال این سختی‌ها می‌رود.

ادامه مطلب را در شماره ۵۷ سرمشق مطالعه کنید